نکته های آموزنده
نوشته شده توسط : سید نجم الدین حسینی آفتابدری
زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد...

اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت‌ای شیخ خدا می‌داند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم مستی دیدم که...
افتان و خیزان راه می‌رفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی. گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده‌ای؟

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده‌ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت می‌کرد. گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.

گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده‌ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟
                                                                                                               نظر شما چيست؟!



:: بازدید از این مطلب : 313
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : شنبه 5 آذر 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
سید زین لعابدین حسینی در تاریخ : 1390/10/10/6 - - گفته است :
با عرض سلام وخدا قوت امیدوارم با درج جملات زیبا و آموزند همچنین داستانهای کوتاه بار مطالب را افزایش دهید(در صورت امکان داستان سنگ تراش را درج کنید تا دیگران نیز زیبایی زندگی را بیشتر درک کنند)
پاسخ:به اميد خدا اين مطلب در آينده منتشر مي شود

/weblog/file/img/m.jpg
م.وهابی جولادی در تاریخ : 1390/9/13/0 - - گفته است :
سلام



بسیار جالب و خواندنی است. خواننده را به تعمق وامیدارد. پایدار باشید.
پاسخ:تشكر از حسن نظر شما

/weblog/file/img/m.jpg
م.وهابی جولادی در تاریخ : 1390/9/13/0 - - گفته است :
سلام
بسیار جالب و خواندنی است. خواننده را به تعمق وامیدارد. پایدار باشید.


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: